تنهایم و به غربت خود گریه می کنم
بر وسعت مصیبت خود گریه می کنم
من آن امیر خسته دل و بی جماعتم
از دوری جماعت خود گریه می کنم
مردم مرا به جرم عدالت نخواستند
در حسرت عدالت خود گریه می کنم
دین خدا خانه نشین شد نه مرتضی
بر دین بی جماعت خود گریه می کنم
رحمی به قلب خسته ی اهل مدینه نیست
بر غربت امامت خود گریه می کنم
با یاد فاطمه که کتک خورد و دم نزد
تا قبر و تا قیامت خود گریه می کنم
آن لکه خون روی لباسش دلم شکست
بر یاور ولایت خود گریه می کنم
وقتی حسن لب از لب خود وا نمی کند
نو گفته بر مصیبت خود گریه می کنم
وای از عبور نیمه شبم از کنار قبر
بر صبر و استقامت خود گریه می کنم
سنگ مزار فاطمه بالین من شده
بر شام غرق محنت خود گریه می کنم
***جواد حیدری***